داستان زارعی فقیری است که روزی در لانه غاز دست پرورده خود یک تخم زرین درخشان پیدا میکند. نخست میپندارد که نیرنگ در کار است اما وقتی تخم را به گوشه ای پرتاب می کند… این فکر از سرش می گذرد آن را بردارد و بیازماید… تخم طلای خالص است نمیتواند خوش اقبالی خود را باور کند. روز بعد که دوباره این تجربه تکرار میشود حیرتش فزونی مییابد.
روزها ازپی هم بیدار می شود تا به سوی لانه بشتابد و تخم طلای دیگری بیابد. به طرز افسانهای دولت مند میشود. عالی تر از آنچه حقیقت بنماید. اما هرچی ثروت بیشتر میشود حرص و بیصبری او نیز فزونی مییابد. ناتوان از این که روز به روز منتظر تخم های طلا شود.
زارع بر آن میشود که او را بکشد و همه تخم های طلا را یکجا به دست بیاورد اما وقتی شکم گاز را پاره میکند آنها را خالی می یابد بی هیچ تخم طلا و حالا دیگر هیچ راهی برای به دست آوردن تخم ها وجود ندارد. زارع غازی که تخم ها را تولید می کرد کشته است.
همانطور که داستان نشان میدهد کارایی کنش دو چیز است آنچه تولید میشود (تخم های طلا) و سرمایه یا قابلیت تولید (غاز).
اگر الگوی زندگی تان به گونه ای باشد که بر تخم های طلا تکیه کنید و غاز را نادیده بگیرید چندی نخواهد گذشت که چیزی نخواهید داشت تا به وسیله آن به خودتان یا غاز خوراک برسانید.
کارایی در تعادل نهفته است: در آنچه که تعادل میان تولید و قابلیت تولید میخوانیم. تعادل میان نتایج دلخواه (یا تخم های طلا) و قابلیت تولید (به معنای گنجایش و توانایی و یا سرمایهای که تخم های طلا را تولید می کند)
حفظ تعادل در استفاده موثر از داراییهای مالی نیز شایان اهمیت است. چند بار پیش آمده که سرمایه اصلی را با سود اشتباه بگیرید؟ آیا هیچگاه نشده که برای بالا بردن سطح زندگی تان به منظور کسب تخم های طلای بیشتر به اصل سرمایه خود لطمه زده باشید؟اصل سرمایه که کاهش یابد قدرت تولید سود یا درآمد آن کمتر میشود، سرمایه ای که تحلیل رود آنقدر کاهش می یابد تا اینکه دیگر نتواند نیازهای اساسی را هم برطرف کند.
مهمترین سرمایه مالی ما قابلیت تولید ماست. اگر پیوسته برای بهبود قابلیت تولید سرمایه گذاری نکنیم، به شدت انتخابهای خود را محدود می کنیم. حفظ تعادل میان تولید و قابلیت تولید در زمینه ی انسانی حائز اهمیت اساسی و مهم تر است زیرا افراد اند که دارایی های مالی و فیزیکی را کنترل میکند.
مثلاً شخصی مسئول یک دارایی فیزیکی نظیر دستگاهی است و میخواهد بر سرپرست های خود تاثیر مطلوبی بگذارد. شاید شرکت آنها به سرعت در حال رشد باشد و ارتقای مقام ها به سرعت انجام پذیرد در نتیجه او در سطوح بهینه بدون اینکه دستگاه را بدون استفاده بگذارد یا آن را تعمیر کند صبح و شب بی وقفه با دستگاه کار میکنند. تولید در وضعیت فوق العاده است هزینه ها پایین و سود صعودی است چندی نمیگذارد که ارتقای مقام میگیرد: تخم های طلا…
اما فرض کنید شما جانشین او می شوید. غازی بسیار بیمار را به میراث میبرید. دستگاهی که فرسوده شده و از کار افتاده مجبورید به شدت برای استراحت دستگاه و تعمیر و نگهداری آن وقت و هزینه صرف کنید. این بار هزینهها صعودی اند و سود نزولی و چه کسی را برای فقدان تخم های طلا ملامت می کنند؟ پیشینیان شما شیره دارایی را مکیدند اما سیستم حسابداری فقط تولید دستگاه و هزینه ها و سود را گزارش داده است.
رستورانی را میشناسم که سوپ حلزون فوق العاده ای داشت و هر روز سر ظهر لبالب از مشتری بود. این رستوران به شخص دیگری فروخته شد و صاحب جدید توجه اش را به تخم های های طلا معطوف ساخت. تصمیم گرفت. سوپ حلزون ر ا کم مایه کند. حدود یک ماه، با کاهش هزینه ها و درآمد مدام سود اوج گرفت. اما اندک اندک مشتریان ناپدید شدند اعتماد از بین رفته بود. کسب و کار تقریبا به هیچ رسید. صاحب جدید نومیدانه کوشید آن را بازیابد اما مشتریان را نادیده گرفته و از اعتماد تخلف ورزیده و سرمایه وفاداری مشتری را از دست داده بود دیگر قاضی وجود نداشت تا تخم طلا تولید کند.
سازمان هایی نیز هستند که درباره مشتری داد سخن می دهند و آنگاه افرادی را که با مشتری سر و کار دارند را یکسره نادیده میگیرند. اصل حفظ قابلیت تولید می گوید همواره با کارمندان تان به همان شیوه رفتار کنید که میخواهید آنها با بهترین مشتری هایتان رفتار کنند. می توانید دست شخصی را بخرید اما نه قلب او را قلب او آنجا است. میتوانید پشت او را بخرید اما نه مغز او را. خلاقیت و نبوغ و سرچشمه های او آنجا است. حفظ قابلیت تولید یعنی اینکه با کارمندان تان به صورت خواستاران رفتار کنید زیرا در واقع نیز همین گونه است آنها بهترین بخش خود را دل ها و ذهن هایشان را داوطلبانه می بخشند.
کارایی در حفظ تعادل نهفته است. تمرکز بیش از اندازه بر تولید به سلامت بر باد رفته، دستگاههای فرسوده، حساب های بانکی خالی شده، و روابط از هم گسسته می انجامد.
تمرکز بیش از اندازه بر قابلیت تولید نیز مانند شخصی است که روزی سه یا چهار ساعت می رود تا ده سال بر عمرش بیافزاید. بی خبر از اینکه تمام عمرش را صرف دویدن می کند. یا کسی که مادام العمر به مدرسه میرود بدون هیچ تولید و همواره از تخم های طلا دیگران تغذیه می کند. به این می گویند: عارضه دانشپژوه جاودان!